loading...
سایت رز بلاگ
امید رستمی بازدید : 8 پنجشنبه 28 فروردین 1393 نظرات (0)

 

گروه اسمي و ويژگي هاي اسم    

 

 نكته 1  :   به  واژه هاي متوالي كه در جمله با هم نقش نحوي مي گيرند ، گروه مي نامند . به اين جمله توجّه كنيد .

«  مهم ترين مسئله ي تعليم و تربيت ، كاهش توانايي خواندن و نوشتن است .»

جمله از چند اجزا تشكيل شده است ؟

جمله از چند گروه تشكيل شده است ؟

مي بينيد كه جمله از سه جزء  يا گروه تشكيل شده است .  «  مهم ترين مسئله ي تعليم و تربيت» ، « كاهش توانايي خواندن و نوشتن» ، « است »

 نكته 2 : گروه اسمي  يك واحد  نحوي  است كه در ساخت جمله در جايگاه نهاد، مفعول ، متمّم ،مسند ، مضاف اليه ، صفت ، منادا و ... قرار مي گيرد . و « هسته ي » آن  « اسم » است ..    به اين مثال توجّه كنيد :   

 « خبرنگار روزنامه  جريان حادثه را از مردم محل پرسيد  »   در اين جمله غير از « است » كه فعل و گروه فعلي است ؛ سه گروه ديگر جمله گروه اسمي است زيرا :

-   هر كدام از گروه ها به ترتيب نقش نهاد ، مفعول  و  متمّم  گرفته اند .

-    هسته ي گروه ها ( خبرنگار ، جريان  و مردم  ) اسم است .

نكته3 : گروه اسمي مي تواند :

الف )  تنها يك اسم يا هسته باشد . 

مانند  : احمد  گل را كاشت. « احمد » و « گل » گروه اسمي و در نقش نهاد و مفعول ظاهر شده اند .

ب )   اسم يا هسته ي گروه مي تواند يك يا چند وابسته ( پيشين و پسين  ) داشته باشد .

مانند  : درخت  ميوه داد   كه مي توان دو گروه اسمي ( درخت ) و ( ميوه ) را كه به ترتيب نقش نهاد و مفعول دارند ، با وابسته هاي پيشين و پسين گسترش داد و به گروه اسمي طولاني تبديل كرد .

 آن درخت ميوه داد   /  آن چند درخت ميوه داد  / 

درخت كهن سال باغ  ميوه داد /درخت كهن سال زرد آلو ميوه داد/ آن چند درخت كهن سال باغ  ميوه داد

يا اين كه مي توان گروه اسمي « ميوه » را گسترش داد  .

درخت  ميوه ها ي بزرگي  داد  /   درخت  ميوه ها ي بزرگ و سالمي  داد 

پ  ) وجود هسته در گروه اسمي ، اجباري و وجود وابسته ، اختياري است 

سؤال :

در عبارت « صيّاد  از رودخانه ماهي گرفت  »   :

الف ) گروه هاي اسمي را مشخّص كنيد

ب  ) نقش گروه هاي اسمي را بنويسيد .

ج   ) گروه هاي اسمي را تا حدّ امكان گسترش دهيد .

نكته 4 : اسم واژه اي است كه به عنوان هسته در گروه اسمي به كار مي رود و نشانه هاي اسم عبارت است :

1-      مي توان اسم را جمع بست

2-      مي توان به دنبال آن « ي » نكره آورد

3-      مي توان واژه هاي « اين » و « آن » را پيش از آن به كار برد

4-      مي توان آن را به عنوان نهاد ، مفعول ، متمم و ... در جمله به كار برد 

نكته 5 : تشخيص هسته

هرگاه در يك گروه اسمي بيش از يك اسم وجود داشته باشد ، تنها يكي از آن ها هسته ي گروه است و آن اسمي است كه معمولاً مفهوم اصلي گروه را تشكيل مي دهد . البته تشخيص اين كه مفهوم اصلي مربوط به كدام واژه يا اسم است ، هميشه ساده نيست براي سهولت در تشخيص آن مي توان از روش هاي زير استفاده كرد :

1- اگر گروه اسمي جايگاه نهاد را اشغال كند ، فعل جمله از نظر شخص و شمار تنها با اسمي مطابقت مي كند كه نقش هسته را  دارد . مثل :

« دانش آموزان مدرسه ي ما  به اردو رفتند .

2- به طور معمول اوّلين واژه اي كه در گروه ، نقش نماي اضافه مي گيرد ، هسته است .

دانش آموزانِ مدرسه ي ما  به اردو رفتند .

3- هرگاه هيچ يك از واژه ها نقش نماي اضافه نداشته باشند ، آخرين واژه  هسته است كه آن را گسترش دهيم به نقش نما نياز پيدا مي كند .

آن دو دانش آموز ، در امتحان قبول شدند ( دانش آموز : هسته )

نكته 6 : ويژگي هاي اسم

هر اسم را از جهت هاي زير مي توان بررسي كرد :

1- شمار

2- شناس (معرفه) ، ناشناس (نكره ) و اسم جنس

3- عام ، خاص

4- ساخت اسم

1- شمار    اسم ها از نظر شمار  به سه دسته تقسيم مي شود :

الف ) مفرد  : يكي است و نشانه ي جمع ندارد  مانند : كتاب

ب  ) جمع   : بيش از يكي است و نشانه ي جمع ( ها ، ان ، ات ، ين ، ون ، جمع مكسر ) دارد .

ها : همه ي اسم ها را با « ها »  مي توان جمع بست

ان : بيشتر جانداران را مي توان با « ان » جمع بست .

تذكر1 : كلماتي كه صداي پاياني آن ها (ا ، و ، ي ) باشدبه صورت « يان » ظاهر مي شود: دانايان ،بازوان

تذكر2 : در كلماتي كه به ( ه = -ِ  )  ختم شده اند « ان » به « گان » بدل مي شود . بنده : بندگان

نشانه هاي جمع عربي :

ات : گروهي از اسم ها با « ات » جمع بسته مي شوند . اطّلاعات ، تحقيقات ، ارتباطات

تذكر : بيش تر با واژه هاي قرضي عربي كه با مصوّت ( ه = - ِ  ) ختم مي شوند ظاهر مي شود

 و تقريبا تمام كلماتي كه با اين نشانه جمع بسته مي شوند ، بر غير جاندار دلالت مي كنند و در ميان آن ها استثناهاي اندكي وجود دارد : حيوانات ، حشرات  

ين  : مخصوص واژه هاي عربي ( اسم فاعل و اسم مفعول ) است : حاضرين ، ساكنين ، منسوبين ، مجروحين

 ون : گاهي در فارسي  براي واژه هاي قرضي عربي مي آيد . روحانيون ، انقلابيون ، ماديّون

جمع مكسّر :  اين جمع تا حدي در فارسي به كار مي رود و اين جمع دو گونه ساخته مي شود :

الف ) با تغيير مصوّت ها

كتاب  = كُتُب        طريق = طُرُق      

ب  ) با تغيير مصوّت و افزايش و كاهش بقيه ي واج ها :

امر = امور   /  منزل  = منازل /   مدينه = مُدُن  /  دعا = ادعيه  / حادثه : حوادث  / قوم : اقوام  /

2- شناس (معرفه) ، ناشناس (نكره ) و اسم جنس

اسم شناس (معرفه) : اسمي كه براي شنونده شناخته است.

اسم شناس دو نوع است :

الف ) اسمي كه ذاتاً شناس است  مانند :

1-  اسم خاص :  محمد ، رخش ، احمد         

2- اسم پديده هاي منحصر به فرد  :  ماه ، خورشيد ، بهشت ، قرآن و....

3- برخي اسم هاي مبهم : فلاني

4- ضميرها : من ، تو  ،....

5- برخي اسم هاي زمان : امسال ، پارسال ، ديروز ، پريشب

ب ) اسم هايي كه به وسيله ي عوامل ديگر شناس مي شوند  مانند :

1- اسم هايي كه به قرينه شناس مي شوند ؛ يعني ، همه ي اسم هايي كه يك بار در گفته و نوشته مي آيند و براي دفعه هاي بعد  شناس اند .  مانند :

گنجشكي در جنگلي بر درختي آشيانه ساخته بود . روزي گنجشك از آشيانه اش خارج شد و با جنگل و درخت وداع كرد  

2-  اسمي كه با نقش نماي ندا ( اي ، يا  ، ... ) همراه شود  ، شناس مي شود و هم چنين اسمي كه با آهنگ منادا واقع شود ، شناس است . مانند : سعدي ، رضاي دوست طلب كن

3- اسمي كه با نقش نماي مفعولي همراه باشد ، شناس است .

4- اسمي كه قبل از آن « صفت اشاره ( اين، آن ) بيايد .  آن كتاب خواندني است .

5- اسمي كه مضاف اليه آن ، شناس باشد . كتاب شما ، دوست علي ، كتاب فردوسي

اسم ناشناس(نكره ) اسمي كه براي شنونده يا گوينده ناشناخته باشد.نشانه هاي آن عبارت است از:  

الف ) « ي » و « ي را » پس از اسم  :  كتابي خريد   / كتابي را خريد

 اسم جنس : اسمي كه نه شناس است و نه ناشناس . هيچ نشانه اي ندارد و منظور از آن تمامي افراد طبقه ي خودش است  و معمولا مفرد به كار مي رود . كتاب براي مطالعه است .

3- عام ، خاص

اسم عام اسمي است كه :

الف ) بر همه ي افراد طبقه ي خود  دلالت مي كند  : گل به مراقبت نياز دارد

ب  ) « ي » نكره مي گيرد  :  نامه اي نوشت

پ  ) جمع بسته مي شود : درخت را بريد / درختان را بريد

تذكّر :

گاهي بعضي اسم هاي خاص كه برجسته هستند ، جمع بسته مي شوند كه در اين صورت ، نظاير آن ها مورد نظر است و هم چنان خاص اند نه عام . مانند :

ايران سرزمين ابن سيناهاست .

4- ساخت اسم

هر اسمي از نظر ساخت يكي از چهار حالت زير را خواهد داشت :

الف )  ساده          ب ) مركّب              ج  ) مشتق              د ) مشتق- مركّب

الف ) اسم  ساده  : اسمي كه فقط يك جزء ( تكواژ ) دارند و تقسيم پذير نيستند . 

آتش ، كبوتر ، دفتر ، زبان و ...

ب ) اسم مركّب :    اسمي كه به دو يا چند جزء يا تكواژ  كه معني مستقل دارند ، تقسيم مي شود .

كتاب خانه ، سفيد رود ، خودخواه ، گل اندام

ج  ) اسم مشتق  : اسمي كه حداقل يك جزءِ آن معناي مستقل ندارد ؛ يعني ، پيشوند يا پسوند است.

كارگاه ، خوبي ، دويدن ، موشك  ، باغبان و ...

 د ) اسم مشتق- مركّب : ( اين بخش در سال دوم مورد بررسي قرار مي گيرد . )

اسمي كه دو يا چند جزء با معني مستقل و يك يا چند جزءِ بي معنا ( پيشوند ، ميانوند ، پسوند  ) داشته باشد . مانند :

دانشسرا  ،  ناجوان مرد  ، گفت و گو  ، سر تا سر              

امید رستمی بازدید : 5 دوشنبه 25 فروردین 1393 نظرات (0)

آرش کمانگير
اثر جاودانه :
سياوش کسرايى
بر گرفته از آواى آزاد


برف مى بارد
برف مى بارد به روى خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانى با صداى زنگ
بر نمى شد گر ز بام کلبه هاى دودى
يا که سوسوى چراغى گر پيامى مان نمى آورد
رد پا ها گر نمى افتاد روى جاده هاى لغزان
ما چه مى کرديم در کولاک دل آشفته دمسرد ؟
آنک آنک کلبه اى روشن
روى تپه روبروى من
در گشودندم
مهربانى ها نمودندم
زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز
در کنار شعله آتش
قصه مى گويد براى بچه هاى خود عمو نوروز
گفته بودم زندگى زيباست
گفته و ناگفته اى بس نکته ها کاينجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغهاى گل
دشت هاى بى در و پيکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهى در بلور آب

بوى خاک عطر باران خورده در کهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دويدن
عشق ورزيدن
غم انسان نشستن
پا به پاى شادمانى هاى مردم پاى کوبيدن
کار کردن کار کردن
آرميدن
چشم انداز بيابانهاى خشک و تشنه را ديدن
جرعه هايى از سبوى تازه آب پاک نوشيدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوى کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهى آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شير دادن
نيمروز خستگى را در پناه دره ماندن
گاه گاهى
زير سقف اين سفالين بامهاى مه گرفته
قصه هاى در هم غم را ز نم نم هاى باران شنيدن
بى تکان گهواره رنگين کمان را
در کنار بان ددين
يا شب برفى
پيش آتش ها نشستن
دل به روياهاى دامنگير و گرم شعله بستن
آرى آرى زندگى زيباست
زندگى آتشگهى ديرنده پا برجاست
گر بيفروزيش رقص شعله اش در هر کران پيداست

ورنه خاموش است و خاموشى گناه ماست
پير مرد آرام و با لبخند
کنده اى در کوره افسرده جان افکند
چشم هايش در سياهى هاى کومه جست و جو مى کرد
زير لب آهسته با خود گفتگو مى کرد
زندگى را شعله بايد برفروزنده
شعله ها را هيمه سوزنده
جنگلى هستى تو اى انسان
جنگل اى روييده آزاده
بى دريغ افکنده روى کوهها دامن
آشيان ها بر سر انگشتان تو جاويد
چشمهها در سايبان هاى تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سر بلند و سبز باش اى جنگل انسان
زندگانى شعله مى خواهد صدا سر داد عمو نوروز
شعله ها را هيمه بايد روشنى افروز
کودکانم داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود
روزگارى بود
روزگار تلخ و تارى بود
بخت ما چون روى بدخواهان ما تيره
دشمنان بر جان ما چيره
شهر سيلى خورده هذيان داشت
بر زبان بس داستانهاى پريشان داشت

زندگى سرد و سيه چون سنگ
روز بدنامى
روزگار ننگ
غيرت اندر بندهاى بندگى پيچان
عشق در بيمارى دلمردگى بيجان
فصل ها فصل زمستان شد
صحنه گلگشت ها گم شد نشستن در شبستان شد
در شبستان هاى خاموشى
مى تراويد از گل انديشه ها عطر فراموشى
ترس بود و بالهاى مرگ
کس نمى جنبيد چون بر شاخه برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش
خيمه گاه دشمنان پر جوش
مرزهاى ملک
همچو سر حدات دامنگستر انديشه بى سامان
برجهاى شهر
همچو باروهاى دل بشکسته و ويران
دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
هيچ سينه کينهاى در بر نمى اندوخت
هيچ دل مهرى نمى ورزيد
هيچ کس دستى به سوى کس نمى آورد
هيچ کس در روى ديگر کس نمى خنديد
باغهاى آرزو بى برگ
آسمان اشک ها پر بار
گر مرو آزادگان دربند

روسپى نامردان در کار
انجمن ها کرد دشمن
رايزن ها گرد هم آورد دشمن
تا به تدبيرى که در ناپاک دل دارند
هم به دست ما شکست ما بر انديشند
نازک انديشانشان بى شرم
که مباداشان دگر روزبهى در چشم
يافتند آخر فسونى را که مى جستند
چشم ها با وحشتى در چشمخانه هر طرف را جست و جو مى کرد
وين خبر را هر دهانى زير گوشى بازگو مى کرد
آخرين فرمان آخرين تحقير
مرز را پرواز تيرى مى دهد سامان
گر به نزديکى فرود آيد
خانه هامان تنگ
آرزومان کور
ور بپرد دور
تا کجا ؟ تا چند ؟
آه کو بازوى پولادين و کو سر پنجه ايمان ؟
هر دهانى اين خبر را بازگو مى کرد
چشم ها بى گفت و گويى هر طرف را جست و جو مى کرد
پير مرد اندوهگين دستى به ديگر دست مى ساييد
از ميان دره هاى دور گرگى خسته مى ناليد
برف روى برف مى باريد
باد بالش را به پشت شيشه مى ماليد
صبح مى آمد پير مرد آرام کرد آغاز

پيش روى لشکر دشمن سپاه دوست دشت نه دريايى از سرباز
آسمان الماس اخترهاى خود را داده بود از دست
بى نفس مى شد سياهى دردهان صبح
باد پر مى ريخت روى دشت باز دامن البرز
لشکر ايرانيان در اضطرابى سخت درد آور
دو دو و سه سه به پچ پچ گرد يکديگر
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگين کنار در
کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته
خلق چون بحرى بر آشفته
به جوش آمد
خروشان شد
به موج افتاد
برش بگرفت وم ردى چون صدف
از سينه بيرون داد
منم آرش
چنين آغاز کرد آن مرد با دشمن
منم آرش سپاهى مردى آزاده
به تنها تير ترکش آزمون تلختان را
اينک آماده
مجوييدم نسب
فرزند رنج و کار
گريزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده ديدار

مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش
گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش
شما را باده و جامه
گوارا و مبارک باد
دلم را در ميان دست مى گيرم
و مى افشارمش در چنگ
دل اين جام پر از کين پر از خون را
دل اين بى تاب خشم آهنگ
که تا نوشم به نام فتحتان در بزم
که تا بکوبم به جام قلبتان در رزم
که جام کينه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است
در اين پيکار
در اين کار
دل خلقى است در مشتم
اميد مردمى خاموش هم پشتم
کمان کهکشان در دست
کماندارى کمانگيرم
شهاب تيزرو تيرم
ستيغ سر بلند کوه ماوايم
به چشم آفتاب تازه رس جايم
مرا نير است آتش پر
مرا باد است فرمانبر
و ليکن چاره را امروز زور و پهلوانى نيست
رهايى با تن پولاد و نيروى جوانى نيست

در اين ميدان
بر اين پيکان هستى سوز سامان ساز
پرى از جان ببايد تا فرو ننشيند از پرواز
پس آنگه سر به سوى آٍمان بر کرد
به آهنگى دگر گفتار ديگر کرد
درود اى واپسين صبح اى سحر بدرود
که با آرش ترا اين آخرين ديداد خواهد بود
به صبح راستين سوگند
بهپنهان آفتاب مهربار پاک بين سوگند
که آرش جان خود در تير خواهد کرد
پس آنگه بى درنگى خواهدش افکند
زمين مى داند اين را آسمان ها نيز
که تن بى عيب و جان پاک است
نه نيرنگى به کار من نه افسونى
نه ترسى در سرم نه در دلم باک است
درنگ آورد و يک دم شد به لب خاموش
نفس در سينه هاى بى تاب مى زد جوش
ز پيشم مرگ
نقابى سهمگين بر چهره مى آيد
به هر گام هراس افکن
مرا با ديده خونبار مى پايد
به بال کرکسان گرد سرم پرواز مى گيرد
به راهم مى نشيند راه مى بندد
به رويم سرد مى خندد
به کوه و دره مى ريزد طنين زهرخندش را

و بازش باز ميگيرد
دلم از مرگ بيزار است
که مرگ اهرمن خو آدمى خوار است
ولى آن دم که ز اندوهان روان زندگى تار است
ولى آن دم که نيکى و بدى را گاه پيکاراست
فرو رفتن به کام مرگ شيرين است
همان بايسته آزادگى اين است
هزاران چشم گويا و لب خاموش
مرا پيک اميد خويش مى داند
هزاران دست لرزان و دل پر جوش
گهى مى گيردم گه پيش مى راند
پيش مى آيم
دل و جان را به زيور هاى انسانى مى آرايم
به نيرويى که دارد زندگى در چشم و در لبخند
نقاب از چهره ترس آفرين مرگ خواهم کند
نيايش را دو زانو بر زمين بنهاد
به سوى قله ها دستان ز هم بگشاد
برآ اى آفتاب اى توشه اميد
برآ اى خوشه خورشيد
تو جوشان چشمه اى من تشنه اى بى تاب
برآ سر ريز کن تا جان شود سيراب
چو پا در کام مرگى تند خو دارم
چو در دل جنگ با اهريمنى پرخاش جو دارم
به موج روشنايى شست و شو خواهم
ز گلبرگ تو اى زرينه گل من رنگ و بو خواهم

شما اى قله هاى سرکش خاموش
که پيشانى به تندرهاى سهم انگيز مى ساييد
که بر ايوان شب داريد چشم انداز رويايى
که سيمين پايه هاى روز زرين را به روى شانه مى کوبيد
که ابر آتشين را در پناه خويش مى گيريد
غرور و سربلندى هم شما را باد
امديم را برافرازيد
چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سر داريد
غرورم را نگه داريد
به سان آن پلنگانى که در کوه و کمر داريد
زمين خاموش بود و آسمان خاموش
تو گويى اين جهان را بود با گفتار آرش گوش
به يال کوه ها لغزيد کم کم پنجه خورشيد
هزاران نيزه زرين به چشم آسمان پاشيد
نظر افکند آرش سوى شهر آرام
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگين کنار در
مردها در راه
سرود بى کلامى با غمى جانکاه
ز چشمان برهمى شد با نسيم صبحدم همراه
کدامين نغمه مى ريزد
کدام آهنگ آيا مى تواند ساخت
طنين گام هاى استوارى را که سوى نيستى مردانه مى رفتند ؟
طنين گامهايى را که آگاهانه مى رفتند ؟

دشمنانش در سکوتى ريشخند آميز
راه وا کردند
کودکان از بامها او را صدا کردند
مادران او را دعا کردند
پير مردان چشم گرداندند
دختران بفشرده گردن بندها در مشت
همره او قدرت عشق و وفا کردند
آرش اما همچنان خاموش
از شکاف دامن البرز بالا رفت
وز پى او
پرده هاى اشک پى در پى فرود آمد
بست يک دم چشم هايش را عمو نوروز
خنده بر لب غرقه در رويا
کودکان با ديدگان خسته وپى جو
در شگفت از پهلوانى ها
شعله هاى کوره در پرواز
باد غوغا
شامگاهان
راه جويانى که مى جستند آرش را به روى قله ها پى گير
باز گرديدند
بى نشان از پيکر آرش
با کمان و ترکشى بى تير
آرى آرى جان خود در تير کرد آرش
کار صد ها صد هزاران تيغه شمشير کرد آرش
تير آرش را سوارانى که مى راندند بر جيحون

به ديگر نيمروزى از پى آن روز
نشسته بر تناور ساق گردويى فرو ديدند
و آنجا را از آن پس
مرز ايرانشهر و توران بازناميدند
آفتاب
درگريز بى شتاب خويش
سالها بر بام دنيا پاکشان سر زد
ماهتاب
بى نصيب از شبروى هايش همه خاموش
در دل هر کوى و هر برزن
سر به هر ايوان و هر در زد
آفتاب و ماه را در گشت
سالها بگذشت
سالها و باز
در تمام پهنه البرز
وين سراسر قله مغموم و خاموشى که مى بينيد
وندرون دره هاى برف آلودى که مى دانيد
رهگذرهايى که شب در راه مى مانند
نام آرش را پياپى در دل کهسار مى خوانند
و نياز خويش مى خواهند
با دهان سنگهاى کوه آرش مى دهد پاسخ
مى کندشان از فراز و از نشيب جادهها آگاه
مى دهد اميد
مى نمايد راه
در برون کلبه مى بارد

برف مى بارد به روى خار و خارا سنگ
کوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
راهها چشم انتظارى کاروانى با صداى زنگ
کودکان ديرى است در خوابند
در خوابست عمو نوروز
مى گذارم کنده اى هيزم در آتشدان
شعله بالا مى رود پر سوز

امید رستمی بازدید : 10 جمعه 22 فروردین 1393 نظرات (0)

 

هالوی خرفت

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس

دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس

گفتم : سلام حافظ گفتا علیک جانم

گفتم : کجا روانی؟ گفتا خودم ندانم

گفتم : بگیر فالی گفتا نمانده حالی

گفتم : چگونه ای ؟گفت در بند بی خیالی

گفتم : که تازه تازه شعر وغزل چه داری ؟

گفتا : که می سرایم شعر سپید باری

گفتم : ز دولت عشق گفتا که : کودتا شد

گفتم : رقیب گفتا : او نیز کله پا شد

گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی ؟

گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی

گفتم : بگو ز خالش ‚آن خال آتش افروز؟

گفتا : عمل نموده ‚ دیروز یا پریروز

گفتم : بگو زمویش گفتا که مش نموده

گفتم : بگو ز یارش گفتا ولش نموده

گفتم : چرا؟چگونه؟عاقل شده است مجنون؟

گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم : کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟

گفتا : خرید قسطی تلویزیون به جایش

گفتم : بگو زساقی حالا شده چه کاره ؟

گفتا : شدست منشی در دفتر اداره

گفتم : بگو ز زاهد آن رهنمای منزل

گفتا : که دست خود را بردار از سر دل

گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها

گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا

گفتم : بگو ز محمل یا از کجاوه یادی

گفتا : پژو‚ دوو‚ بنز یا گلف نوک مدادی

گفتم که: قاصدت کو آن باد صبح شرقی

گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقی

گفتم : بیا ز هدهد جوییم راه چاره

گفتا : به جای هدهد‚ دیش است و ماهواره

گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟

گفتا : به پست داده آورد یا نیاورد ؟

گفتم : بگو ز مشک آهوی دشت زنگی

گفتا که : ادکلن شد در شیشه های رنگی

گفتم : سراغ داری میخانه ای حسابی

گفت : آنچه بود از دم گشته چلو کبابی

گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها

گفتا : به حبس بودم از ته زدند آنها

گفتم به لحن لاتی حافظ مارو گرفتی؟

گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی!!!

امید رستمی بازدید : 8 پنجشنبه 21 فروردین 1393 نظرات (0)

 

زندگی نامه حافظ

"شمس ‏الدین محمد "معروف به حافظ ، خواجه حافظ شیرازی , ملقب به لسان الغیب و ترجمان الاسرار ، عارف ، شاعر و غزلسرای بزرگ و بلند آوازه ایران ، در سده هشتم هجری متولد شده است.

از تاریخ تولد ، مدت عمر و احوال حیات حافظ , آگاهی ما بسیار اندك است ، ضمن آن كه تذكره ها و دیوان اشعار او نیز در این راه چندان گره گشایی نمی‏كند . در غالب مآخذ نام پدرش را "بهاء‏الدین " نوشته‏اند و ممكن است ، "بهاء الدین علی الرسم", لقب او بوده باشد.

تذكره نویسان نوشته‏اند كه نیاكان او از كوهپایه اصفهان بوده‏اند و نیای او در روزگار حكومت " اتابكان سلغری" از آن جا به شیراز آمده و در همان شهر ساكن شده‏اند و نیز چنین نوشته‏اند كه پدرش " بهاء‏الدین محمد" بازرگانی می‏كرد و مادرش ا ز اهالی كازرون بوده و خانه ایشان در دروازه كازرون بود.

ولادت حافظ در اول قرن‏های هشتم هجری و حدود سال 727 در شیراز اتفاق افتاد . پس از مرگ " بهاء الدین" پسران او پراكنده شدند , ولی " شمس الدین محمد" كه خردسال بود ، با مادر در شیراز ماند و روزگار آن دو به تهی‌‏دستی می‏گذشت ، به‏همین سبب حافظ همین‏كه به مرحله‏ای از رشد رسید ، در نانوایی محله به نانوایی مشغول شد‏ ، تا آن كه عشق به تحصیل كمالات او را به مكتب‏خانه كشانید و به تفضیلی كه در "تذكره میخانه" آمده است ، وی چندگاهی ایام را بین كسب معاش و آموختن سواد می‏گذرانید . پس از آن شیوه زندگی حافظ دگرگون شد و او در جرگه طالبان علم درآمد و مجالس‏ درس عالمان و ادیبان زمان را در شیراز درك كرد و تتبع و تفحص در كتاب‏های مهم دینی و ادبی از قبیل " كشاف زمخشری" و "مطالع الانظار"," قاضی بیضاوی" و "مفتاح العلوم سكاكی" و امثال آن ها پرداخت و "محمد گلندام" معاصر و جامع دیوانش او را چندین بار در مجلس درس " قوام الدین ابوالبقاء"، "عبدالله بن محمد بن حسن اصفهانی شیرازی "(م 772 هجری ) مشهور به " ابن النفعیه نجم"، عالم و فقیه بزرگ عهد خود ، دیده و غزل‏های او را در همان محفل علم واجب شنیده است. چنان‏كه از سخن "محمد گلندام" برمی‏آید ، "حافظ" در دو رشته از دانش‏های زمان خود یعنی علوم شرعی و علوم ادبی كار می‏كرد و چون استاد او " قوام الدین"، خود عالم به قرات سبع بود ، طبعا حافظ نیز در خدمت او به‏حفظ قرآن با توجه به قرائت‏های چهارده گانه ممارست می‏كرد و خود در شعرهای خویش چندین بار بدین اشتغال مداوم به‏كلام الله اشاره كرده است و به تصریح تذكره نویسان , اتخاذ تخلص حافظ نیز از همین اشتغال نشات كرده است.

روزگار جوانی حافظ مصادف بود با امارت "جلال الدین شاه شیخ ابوالاسحاق اینجو " ( 774 تا 754 ه ـ ق) در فارس . این پادشاه كه ممدوح حافظ شد و حافظ از دولت مستعجل او به نیكی یاد كرده است ، پادشاهی هنرپرور ، با ذوق و عشرت دوست بود , در سال 744 ه - ق بر فارس مستولی شد و خطبه و سكه به نام خود كرد . اما " امیر مبارزالدین مظفر" كه مردی متعصب و بی رحم بود , با او رقابت داشت . قساوت او تا به این حد بود كه توسط دو فرزند خود یعنی" شاه شجاع" و برادرش" محمود مظفری "به وضع دردناكی كور شد ( سال 754 ه- ق ) . پس از منازعات بسیار شیراز را گرفت و 4 سال بعد اصفهان را نیز از دست او خارج ساخت و او را اسیر كرده و به شیراز آورد . در آن جا او را به دست یكی از دشمنان قدیمی خود كه خون پدر را نیز می‏خواست ، همراه با پسر یازده ساله‏اش به قتل رسانید . به هر حال حافظ از عهد او ، رجال عصر او و خوشی‏های روزگار پادشاهی او ، با شوق و علاقه بسیار در غزل هایش یاد كرده است.

دوره دوم زندگانی حافظ ، مصادف با روزگار حكومت " امیرمبارزالدین محمد مظفر" بوده كه دوران تشویش خیال این شاعر بزرگ و شاعران بزرگ و دانشمندان دیگر بوده است ، زیرا به تعبیر خواجه از شمشیر او خون می‏چكید.

سروران را بی سبب می‏كرد حبس

گردنان را بی خطر سر می برید

و او كه خود را "خسرو غازی" پادشاه غازی می‏نامید ، به این نام درپوستین مردم می‏افتاد و به قول "محمود كتبی"، مورخ معروف "آل مظفر" هفتصد- هشتصد نفر را به دست خویش گردن زده بود و در سختگیری و تعصب آیتی بود و بدیهی است كه چنین شخصی خوش آیند خاطر شاعری بلندنظر و آسان گیر و رند و دشمن ریا و سالوس نمی‏افتاد . اما پسران او شاه "شجاع" و شاه "منصور"، مورد توجه و ممدوح حافظ بوده‏اند ، نیز سلاطین دیگر "آل مظفر" چون شاه "یحیی"، شاه "محمود" و "زین العابدین" و همچنین "سلطان اویس" و "سلطان احمد ایلكانی" كه در تبریز و بغداد حكومت داشته‏اند , همه در اشعار او یاد شده و شاعر روی هم رفته آن ها را ستوده است.

اواخر عمر حافظ مصادف با استیلای " امیر تیمور گوركانی" بر فارس بوده است و اگر ملاقات و دیداری ، او با حافظ داشته , اواخر عمر شاعر بوده است.

1.        گویند ، چون " امیر تیمور" فارس را تسخیر كرد و شاه منصور را كشت ، خواجه حافظ شیرازی را طلب كرد , چون حاضر شد ، "تیمور" آثار فقر را در چهره او نمایان دید . گفت : ای حافظ ! من به ضرب شمشیر تمام روی زمین را خراب كردم تا سمرقند و بخارا را آباد كنم و تو آن را به یك خال هندو می بخشی . می‏گویی :

2.        اگر آن ترك شیرازی به دست آرد دل ما را

3.        به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

4.        حافظ گفت : از آن بخشندگی‏هاست كه بدین روز افتاده‏ایم !

گذشته از مباحث مربوط به توحید و خداشناسی و بیان وحدت هستی ومقولات دیگر و نیز علاوه بر اصل رندی و خوش باشی ، مساله ای كه ذهن حافظ را به خود مشغول داشته، بیزاری از ریا و سالوس است كه به تجهیز ، خرمن دل و دین ریاكاران و مردمان را سوخته و خواهد ساخت.

 

گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود

تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود

رندی آموز و كرم كن كه نه چندان هنرست

حیوانی كه ننوشد می و انسان نشود

 

این ریا و سالوس انواع مختلف دارد و حافظ به برخی از آن ها اشارت كرده است :

 ریا در وعظ و صنعت یعنی خودنمایی و سخن آرایی ،

 گفتن سخنان شیرین امیدوار كننده برای عامه و باور نداشتن به آن ها ،

بی اعتنایی به اصول انسانیت به بهانه دیانت و فسق نهان همراه زهد آشكار و جز این ها . حافظ با آن كه با صوفیه به ویژه آن گروه كه پشمینه پوشی را دكان زراندوزی و صید قلوب ساده عوام ساخته‏اند ، نظر خوشی ندارد ، در برخی موارد كلام او یادآور مطالب و مقاصد صوفیه است و معلوم می‏گردد كه با اصل عرفان و تصوف نزاعی ندارد و خود او نیز سالك آن راه است . نزاع او با كسانی است كه این اندیشه عالی و مذهب والا را دكان ساخته‏اند و خرید و فروش می‏كنند.

حافظ چندین قصیده عالی و چند منظومه كوتاه محكم و تعدادی قطعات و رباعیات نیز سروده است . اما شهرتش بیشتر در غزل سرایی است و معمولا غزلیات او را كمال این نوع سخن و از هرحیث اوج غزل فارسی می‏شمارند و به ویژه استادی او در سرودن غزل‏های عارفانه به پایه‌‏ای رسیده كه تاكنون كسی به مقام او نرسیده است . در سراسر دیوان حافظ غزل‏های عرفانی بسیاری می‏توان یافت كه حتی برخی از غزل‏ها كه ظاهرا غزل عاشقانه است , می‏توان تعزلی عارفانه شمرد.

رند در لغت به معنی زیرك , حیله گر ،ریاكار و بی مبالات است . ولی در اصطلاح عارفان و صاحب دلان و اهل شهود معنای آن " آن كه ظاهر خود را در ملامت دارد و اندرونش سالم باشد."

لیكن حقیقت رندی به ویژه نزد حافظ یك جنبه , یك بعد ندارد و بلكه ابعاد گوناگون دارد , از آن جمله تجاهل العارف و غنیمت شمردن وقت ، ثبات عقیده و مخالفت با دمدمی بودن ، انتخاب شیوه عشق و وجدان بر طریقه عقل و برهان ، ظرافت طبع و رد خشونت ، فرهیخته بودن و به پختگی كوشیدن ، اعتقاد به جبر و ریشخند به كسانی كه به قدر عقیده دارند ، بلندی ایثار و تسامح و نداشتن تعصب ، سبكباری و ترك جهان گفتن و رهایی از حرصی و هوای نفس است كه به همه این موارد ، حافظ توجه داشته است.

حافظ رند است ، یعنی عارفی است كه پیش از رسیدن به وادی رندی در ایستگاه‏های مختلف اندیشه توقف كرده , ولی از همه آن ها عبور كرده و به رندی رسیده است . به عبارت دیگر ، می‏توان گفت كه زمانی مانند بسیاری دیگر همه چیز را كامل و بی عیب دیده و اعتقاد بر این داشته است كه دور فلك به شیوه عدل است و همچنین باور داشته است كه باید آدمی دل خوش باشد به این كه ظالم راه به مقصود نمی برد.

حافظ رند است ، یعنی عارفی است كه پیش از رسیدن به وادی رندی در ایستگاه‏های مختلف اندیشه توقف كرده , ولی از همه آن ها عبور كرده و به رندی رسیده است . به عبارت دیگر ، می‏توان گفت كه زمانی مانند بسیاری دیگر همه چیز را كامل و بی عیب دیده و اعتقاد بر این داشته است كه دور فلك به شیوه عدل است و همچنین باور داشته است كه باید آدمی دل خوش باشد به این كه ظالم راه به مقصود نمی برد.

غزل حافظ ، هم دارای سطوح عاشقانه چون غزل سعدی است ، هم دارای سطوح عارفانه چون غزل عطار و مولانا و عراقی و هم از سوی دیگر وظیفه اصلی قصیده را كه مدح است بر دوش دارد . از این رو شعر حافظ نماینده هر سه جریان عمده شعری قبل از اوست و قهرمان شعر او ، هم معبود و هم معشوق و هم ممدوح است .

شعر حافظ در محور عمودی ، بیشتر دنیوی و عاشقانه یا مدحی است و مضامین مختلف از جمله عرفان در محورهای لفظی است و كسانی كه شعر او را عرفانی می دانند به محور افقی توجه دارند ، یعنی ابیات او را مستقل می‏پندارند . در این كه بین ابیات حافظ ارتباط هنری ظریفی است , هیچ شك نیست . اما باید توجه داشت كه ارتباط طولی با وحدت موضوع فرق می‏كند و ارتباط ابیات او با هم گاهی از طریق تداعی واژه‏ها و معناها است . آن چه شعر او را از شعر شاعران گروه تلفیق جدا می‏كند , علاوه بر لطف خدادادی سخن این است كه حافظ ،شاعری سیاسی و مبارز هم هست و با زبان ایهام و طنز به مسائل حاد اجتماعی دوره خود پرداخته است و با نوع شاهان متظاهر و زاهدان ریایی و صوفیان دروغین به مبارزه ای جانانه مشغول بوده و از این رو شعر او پر از اشاره‏های تاریخی به اوضاع و احوال عصر اوست كه بسیاری از آن ها برما مجهول است . از سوی دیگر او در به كارگیری زبان ادبی یعنی استفاده كامل از بدیع و بیان و ایجاد روابط متعدد موسیقایی و معنایی بین كلمات گوی سبقت را از همگان ربوده است . در بدیع لفظی بیشتر به انواع جناس و سجع و در بدیع معنوی به انواع ایهام از قبیل ایهام تناسب ، ایهام تضاد ، ایهام ترجمه و تبادر و ایهام جناس و استخدام توجه دارد و در بیان عمده توجه او به استعاره تثبیه و سمبل است و از طرف دیگر شعر او از تلمیح به نكات و آموزه‏های عرفانی و قرآنی خالی نیست . ایهام در حافظ غوغایی است و بسامد آن از همه صنایع بیشتر است , به نحوی كه برخی آن را مختصه اصلی سبك حافظ شمرده‏اند .

شعر حافظ در محور عمودی ، بیشتر دنیوی و عاشقانه یا مدحی است و مضامین مختلف از جمله عرفان در محورهای لفظی است و كسانی كه شعر او را عرفانی می دانند به محور افقی توجه دارند ، یعنی ابیات او را مستقل می‏پندارند .

انواع مختلف ایهام در اشعار حافظ به گونه‏ای است كه این دیدگاه وجود دارد كه حافظ برای اولین بار این صنعت را كشف كرده است . دیگر از مشخصات عمده شعر حافظ ، طنز است كه آن را در همه زمینه ها از جمله در زمینه خیالی به كار برده است و در زمینه های فكری گاهی خیام را به یاد می‏آورد . اما به طور كلی دیوان حافظ خلاصه‏ای از همه جریانات مهم و عهده ادبیات پیش از او است . او به شعر همه شاعران بزرگ مخصوصا به اشعار معاصران خود نیمی از شاعران گروه تلفیق توجه داشت و بسیاری از غزلیات او اقتفای غزلیات آنان است . اما علو بیان ادبی او به همه نمونه های اصلی را تحت شعاع قرار می دهد.

در پایان تفالی به دیوان حافظ می‏زنیم تا حسن ختامی برای این مطلب باشد :

 

گل در بر و می بر كف و معشوق به كام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است

گو شمع میارید درین جمع كه امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

در مذهب ما باده حلال است و لیكن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

در مجلس ما عطر میامیز كه ما را

هر لحظه زگیسوی تو خوشبوی مشام است

گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است

چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

از چاشنی قند مگو هیچ و ز شكر

زان رو كه مرا در لب شیرین تو كام است

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا كنج خرابات مقام است

از ننگ چه گوئی كه مرا نام زننگ است

وزنام چه پرسی كه مرا ننگ زنام است

میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز

وانكس كه چو ما نیست درین شهر كدام است

با محتسبم عیب مگوئید كه او نیز

پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی

كه ایام گل و یاسمن و عید صیام است

امید رستمی بازدید : 9 چهارشنبه 20 فروردین 1393 نظرات (0)

 

زندگی نامه سنایی 

 

سنایی با نام کامل "حکیم ابوالمجدود بن آدم سنایی" در قرن پنجم در شهر غزنین به دنیا آمد. سنایی پس از آن که با ادب و هنر پارسی آشنا شد و فنون سخن و شعر را آموخت مانند بسیاری از هم عصران خود به دربار غزنویان رفت.

غزنویان با پاداش های زیادی که به اهل علم و ادب می دادند توانسته بودند تعداد زیادی از دانشمندان و شاعران و ... را در دربار خود به خدمت بگیرند.

روزگار سنایی در دربار غزنویان به خوشگذرانی می گذشت ولی یک تحول روحی باعث شد تا مسیر زندگی سنایی تغییر کند.

در مورد این انقلاب درونی در کتاب "نفحات الانس" جامی داستانی آمده است:

«سلطان محمود سبکتگین در فصل زمستان به عزیمت گرفتن بعضی از دیار کفار از غزنین بیرون آمده بود و سنایی در مدح وی قصیده ای گفته بود. می رفت تا به عرض رساند.

به در گلخن رسید که یکی از مجذوبان که از حد تکلیف بیرون رفته و مشهور بود به «لای خوار»؛ زیرا که پیوسته لای شراب خوردی، در آن جا بود.

آوازی شنید که با ساقی خود می گفت که: «پر کن قدحی به کوری محمودک سبکتگین تا بخورم!»

ساقی گفت: «محمود مردی غازی است و پادشاه اسلام!»

گفت: «بس مردکی ناخشنود است. آنچه در تحت حکم وی درآمده است در حیز ضبط، نه درآورده می رود تا مملکت دیگر بگیرد.»

یک قدح گرفت و بخورد. باز گفت: «پر کن قدحی دیگر به کوری سنائیک شاعر!»

ساقی گفت: «سنایی مردی فاضل و لطیف طبع است.»

گفت: «اگر وی لطیف طبع بودی به کاری مشغول بودی که وی را به کارآمدی. گزافی چند در کاغذی نوشته که به هیچ کار وی نمی آید و نمی داند که وی را برای چه کار آفریده اند.»

سنایی چون آن بشنید، حال بر وی متغیر گشت و به تنبیه آن لای خوار از مستی غفلت هشیار شد و پای در راه نهاد و به سلوک مشغول شد.»

پس از این واقعه سنایی به شهرهای هرات و نیشابور رفت و سپس راهی سفر حج شد.

در همین سفر معنوی بود که بسیاری از شیفتگان حقیقت و عرفان را شناخت و مقدمات انقلاب درونی در وی پدید آمد.

شاعر شوریده بقیه عمر را در کنج خلوت و انزوای صوفیانه گذراند و به تدوین و تنظیم اشعارش پرداخت.

سنایی در سال 535 ه.ق درگذشت و مقبره اش در شهر غزنین است.



 ویژگی های اشعار

شعر سنایی، شعری توفنده و پرخاشگر است. مضامین اغلب قصاید او در نکوهش دنیا داری و دنیاداران است. او با زاهدان ریایی و حکام ستمگر که هر کدام توجیه گر کار دیگری هستند، بی پروا می ستیزد و از بیان حقیقت ترسی ندارد.

سنایی با نقد اوضاع اجتماعی روزگارش، علاوه بر بیان دردها و معضلاتی که دامن گیر زمانه شده است، نشان می دهد که شاعری اهل درد و دین است.

لبه تیز تیغ زبان او در اغلب موارد متوجه دنیا دوستان و حاکمان ظالم است. سنایی بارها با تصویر زندگی زاهدانه پیامبر و معصومین و صحابه و تأکید بر آن در قصایدش، سعی دارد جامعه آرمانی خود- که عرصه ظهور در واقعیت پیدا کرده است- را نشان دهد.

اندیشه زهد و عرفان نیز از مهمترین محورهای موضوعی در قصاید سنایی است.

نکوهش دنیا، تفکر درباره مرگ، توصیه به گسستن از آرزوهای طولانی و بی حد و حصر، تذکر به خویشتن حقیقی آدمی، از مضامین رایج قصاید اوست:

ای مسلمان خلایق حال دیگر کرده اند
از سر بی حرمتی معروف، منکر کرده اند
شرع را یکسو نهادستند اندر خیر وشر
قول بطلمیوس و جالینوس باور کرده اند
عالمان بی عمل از غایت حرص و امل
خویشتن را سخره اصحاب لشکر کرده اند
خون چشم بیوگان است آن که در وقت صبوح
مهتران دولت اندر جام و ساغر کرده اند....
تا کی از دار الغروری ساختن دار السرور؟
تا کی از دارالفراری ساختن دارالقرار؟
بر در ماتم سرای دین و چندین ناز و نوش؟
در ره رعنا سرای دیو و چندان کار و بار.....


اگر فردوسی و ناصر خسرو را استثنا کنیم، سنایی از اولین شاعران تفکر مدار تاریخ شعر فارسی است که با تزریق اندیشه عرفانی به کالبد شعرش، زمینه تحولی وسیع را در نگرش و شیوه فکر شاعران پس از خود به وجود می آورد و سایه سنگینش بر شعر فارسی تا چند قرن پس از او گسترده می شود.

راهی که سنایی در پیش می گیرد، فقط منحصر به یک قالب نمی ماند؛ بلکه قدرت شاعر در به کارگیری الفاظ و تسلط او بر زبان شعر، همراه با اندیشه های بدیعی که دارد، به او این امکان را می دهد تا هم در غزل و هم در مثنوی و قصیده طرحی نو درافکند در صورتی که تا پیش از او، موضوع قصیده محدود به مدح پادشاهان و وابستگان درباری و احیاناً توصیفات طبیعی همچون بهاریه ها و خزانیه ها و ..... بود و نمایندگان مشخص این نوع قصاید، شاعرانی همچون عنصری ، فرخی و منوچهری بودند.

سنایی از اولین شاعرانی بود که طرح مسائل اجتماعی و عرفانی و زهد و حکمت معنوی را در قصیده رایج کرد به طوری که هنوز بسیاری از قصاید او نمونه برتر قصاید اجتماعی، عارفانه و زاهدانه اند.

در حوزه غزل نیز سنایی پنجره اشراق و جذبه های معنوی را گشود و غزل را زبان عشق و شور عارفانه کرد. سنایی در قالب مثنوی به بیان حکمت معنوی و ستایش پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم با بیانی تمثیلی پرداخت که الهام بخش بسیاری از شاعران پس از خود، همچون خاقانی و نظامی و عطار و مولوی در سرودن مثنویهای عرفانی شد.

بیهوده نیست که خاقانی برای اثبات ارج و عظمت شعرش، خود را با سنایی مقایسه می کند و مدعی است که جانشین شایسته سنایی است:

چون زمان عهد سنایی در نوشت
آسمان چون من سخن گسترد بزاد
چون به غزنه ساحری شد زیر خاک
خاک شروان ساحری نوتر بزاد


و نظامی نیز مخزن الاسرارش را با حدیقه الحقیقه سنایی مقایسه می کند:

نامه دو آمد ز دو ناموسگاه
هر دو مسجل به دو بهرام شاه
آن زری از کان کهن ریخته
وین دری از بحر نو انگیخته
آن به در آورده ز غزنه علم
وین زده بر سکه رومی رقم


و مولوی نیز درباره سنایی می گوید:

عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار آمدیم


زبان شعر سنایی در قصاید و مثنویهایش زبانی سنگین و سخت است.

اما غزلیات سنایی به حکم مضمون عاشقانه ای که دارند، لطیفترند.

هنگام داوری درباره شعر سنایی همواره باید دو دوره فکری او را در نظر داشته باشیم؛ زیرا شعر او پیش از تحول و انقلاب درونی اش بیشتر با وضع موجود زمانه هماهنگ بود و او در این زمان شاعری مداح و مقلد محسوب می شد؛ اما پس از تحول درونی، شعر او نیز متحول شد و تفکر و حکمت معنوی مضمون اصلی شعر او شد.



"تصویر"

 

آثار


1- دیوان اشعار: از سنایی قصاید، غزلیات، قطعات و اشعار پراکنده ای به جای مانده است که در مجموعه ای به نام دیوان اشعار گرد آمده است.

2- حدیقه الحقیقه: این مثنوی را الهی نامه نیز می نامند، دارای ده هزار بیت در ده باب است. سنایی سرایش آن را در سال 524 ه.ق شروع کرد و در سال 525 ه.ق به اتمام رساند. موضوعات این کتاب، علاوه بر ستایش خدا و رسول و آل و اصحاب او، درباره عقل و علم و حکمت و عشق است.

حدیقه الحقیقه از منظومه هایی است که بر بسیاری از شاعران تأثیر گذارده است. سنایی با سرودن این منظومه، باب تازه ای را در سرایش منظومه های عرفانی در تاریخ ادب و عرفان گشود.

شاعران بزرگی همچون خاقانی و نظامی به ترتیب تحفه العراقین و مخزن الاسرار را تحت تأثیر مستقیم این منظومه سرودند و سالها بعد، عطار و مولوی سرایش مثنویهای عرفانی را به اوج تکامل رساندند.

3- سیرالعباد: این مثنوی بیش از هفتصد بیت است که شاعر در آن به شیوه تمثیلی از خلقت آدم و عقل و مسائل اخلاقی سخن می گوید.

4- طریق التحقیق: این مثنوی نیز بر وزن حدیقة الحقیقه است و در سال 528 تمام شده است.

5- کارنامه بلخ: سنایی در هنگام توقف در شهر بلخ این مثنوی را سروده که حدود 500 بیت دارد و مبنای آن طنز و مزاح است و به همین جهت آن را "مطایبه نامه" هم گفته اند.

6- عشق نامه: حدود 1000 بیت دارد و موضوع آن حقایق و معارف و حکمت است.

7- دو مثنوی عقل نامه و تحریمة القلم

8- مکاتیب سنایی: از سنایی نوشته و نامه هایی به نثر هم موجود است که همه آنها در کتابی با عنوان مکاتیب سنایی به چاپ رسیده است.

نمونه اشعار


جانا به جز از عشق تو دیگر هوسم نیست

سوگند خورم من که به جای تو کسم نیست

امروز منم عاشق بی مونس و بی یار

فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست

در عشق نمی دانم درمان دل خویش

خواهم که کنم صبر ولی دست رسم نیست

خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم

از تنگ دلی جانا، جای نفسم نیست

هر شب به سر کوی تو آیم متواری

با بدرقه عشق تو بیم عسسم نیست

گویی که طلبکار دگر یاری ، رو رو

آری صنما محنت عشق تو بسم نیست

امید رستمی بازدید : 5 چهارشنبه 20 فروردین 1393 نظرات (0)

نظامی گنجوی

جمال الدین ابومحمد الیاس بن یوسف در سال  520 - 536 ق- در نجه یکی از شهر های باستانی آذربایجان چشم به جهان گشود.
در کودکی پدر و بعد از آن مادر را از دست داد و سالها  به تنهایی زیست. در جوانی هیچگاه از گنجه بیرون نرفت ، همانجا درس خواند و با تلاشی پیگیر علوم  زمان خود را فرا گرفت، زبانهای آذری ، فارسی ، عربی و پهلوی را به خوبی میدانست
نظامی مانند اغلب اساتید باستان از تمام علوم عقلی و نقلی بهره‌مند و در علوم ادبی و عربی کامل عیار و در وادی عرفان و سیر و سلوک راهنمای بزرگ و در عقاید و اخلاق ستوده پایبند و استوار و سرمشق فرزندان بشر بوده و در فنون حکمت از طبیعی و الهی و ریاضی دست داشته‌است.
زندگی شاعر به خلاف شاعران ستایشگر که دایم در کاخ ای امیران و پادشاهان ملازم آستان بودند آرام و بی ماجرا میگذشت . نظامی از همان دوران جوانی به شاعران ستایشگر و سخن آرایان که شرف خود را می فروختتند نفرت عمیقی داشت و می کوشید خود را از زندگی درباری دور نگه دارد نظامی در مخزن الاسرار از برتری هنر خود می گوید و ستایشگری و چاپلوسی را به باد انتقاد میگیرد

 

سیم کشانی که به زر مرده اند
سکه این سیم به زر برده اند
هر ک به زر ، سکه ی چون روز داد
سنگ ستد در شب افروز داد
لاجرم این قوم که زر میبرند
زیرترند ارچه به بالاترند

 

نظامی علاقه چندانی به تصویر کشیدن حادثه های زمان حیات خود ندارد ئ تنها در مسائلی که مستقیما با خلاقیت او  و سرنوشت سروده هاش رابطه دارد توضیحی میدهددر هریک از منظومه هایش پاره هایی به عنوان در احوال خود می آورد . آثار  نظامي  در زمان  حيات  خود  او در دنيا ی شرق آوازه ای همگانی داشت

نظامی سه بار ازدواج کرد. همسر نخستش آفاق، کنیزی بود که فخرالدین بهرامشاه حاکم دربند به عنوان هدیه‌ای برایش فرستاده بود. آفاق اولین و محبوبترین زن نظامی بود. تنها پسر نظامی، محمد از آفاق بود. وقتی نظامی سرودن خسرو و شیرین را به پایان رساند آفاق از دنیا رفت. در آن زمان محمد هفت سال بیشتر نداشت.

نظامی گنجوری در سال  590  - 608 هجری - در زادگاه خويش  شهر گنجه وفات یافت  . در سال‌هاي  اخیر بنای یاد بود شکوه مندی بر سرمزارش ساخته اند

سبک اثار نظامی :

 

نظامی از شاعرانی است که باید او را در شمار ارکان شعر فارسی و از استادان مسلم این زبان دانست. وی از آن سخنگویانی است که مانند فردوسی و سعدی توانست به ایجاد و تکمیل سبک و روشی خاص دست یابد. اگر چه داستان‌سرایی در زبان فارسی به وسیله نظامی شروع نشده لیکن تنها شاعری که تا پایان قرن ششم توانسته‌است شعر تمثیلی را به حد اعلای تکامل برساند نظامی است.

وی در انتخاب الفاظ و کلمات مناسب و ایجاد ترکیبات خاص تازه و ابداع معانی و مضامین نو و دلپسند و تصویر جزئیات بانیروی تخیل و دقت در وصف مناظر و توصیف طبیعت و اشخاص و به کار بردن تشبیهات و استعارات مطبوع و نو، در شمار کسانی است که بعد از خود نظیری نیافته‌است.

با وجود آنکه آثار نظامی از نظر اطناب در سخن و بازی با الفاظ و آوردن اصطلاحات علمی و فلسفی و ترکیبات عربی فراوان و پیچیدگی معانی بعضی از ابیات، قابل خرده گیری است، ولی «محاسن کلام او به قدری است که باید او را یکی از بزرگ‌ترین شعرای ایران نامید و مخصوصاً در فن خود بی همتا و بی نظیر معرفی کرد.

نظامی در بزم سرایی، بزرگ‌ترین شاعر ادبیات فارسی است.

به جرأت می‌توان گفت که او در سرایش لحظه‌های شادکامی بی همتاست، زبانش شیرین است و واژگانش نرم و لطیف، و گفتارش دلنشین. آن گونه که در بازگویی لحظه‌های رزم، نتوانسته از فشار بزم رهایی یابد به اشعار رزم نیز ناخودآگاه رنگ غنایی داده‌است.

آثار نظامي  :

نظامی در تاریخ ادبیات جهان با پنج اثر سترگ خود که روی هم خمسه نامیده مي‌شود شهرت یافته استفاده

 

1- مخزن السرار

 

مخزن الاسرار در اوایل سال  549 - 566 هجری - سروده شده است این اثر مرکب است از بیست داستان منظوم که جهان بینی اجتماعی و فلسفی شاعر و بینش او را به مسائل حیاتی گوناگون در بر گرفته است . شاعر ، خود به آنه ا مقالت نام داده استفاده

عاریت کس نپذیرفته ام 

 آنچه دلم گفت بگو گفته ام

شعبده یی تازه برانگیختم

هیکلی از قالب نو ریختم

مایه ی درویشی و شاهی دراو

مخزن الاسرار الاهی در او

بر شکر او ننشته مگس

نی مگس او شکر آلود کس

در مخزن الاسرار شاعر پیش از هر چیز به روشن  کردن نقش شعر و شاعر در زندگی میپردازد . به نظر او سخن و مخصوصا سخن مکتوب از موثر ترین عوامل در تکامل اجتماعی و حیات انسان هاست

جنبش اول که قلم برگرفت

حرف نخستین ز سخن در گرفت

پرده ی خلوت چو برانداختند

جلوت اول به سخن ساختند

تا سخن آوازه ی دل در نداد

جان تن آزاده به گل در نداد

به نظر این قلم  و سخن است که دیدگان انسان را میگشاید . به او زندگی میبخشد و راه های تعالی و اعتلای زندگانی را می اموزد . نظامی فراموش نمیکند که شاعری و سخنوری علاوه بر اینکه کار شریف است ، دشوار و پر مسئولیت نیز است و سخن شاعر میباید پر معنا و سرشار باشد 

مخزن الاسرار سبب آوازه و قبول عام یافتن نظامی در همه مشرق زمین شد و داستان سرایی با اندیشه های عمیق فلسفی و اجتماعی که میتوانست رازهای زندگی را در زمینه های گوناگون کشف کند . به تاریخ ادبیات عرضه کرد

2- خسرو و شیرین :

نظامی سرودن منظومه خسرو وشیرین را در سال  559 - 576 هجری - به پایان رساند این اثر نه تنها در خلای نظامی بلکه میتوان گفت در ادبیات همه ملل شرق حادثه ای نو بود . خسرو و شیرین داستانی است در باره وسعت قلب انسان و عظمت آرزوهایش و قدرت چیرگی عشق

نظامی در باره منظومه خسرو شیرین  که از نادرترین داستان های بزرگ ادبیات جهان است  چنین می گوید :

مرا چون هاتف دل دید دمساز

بر اورد از رواق همت اواز

که بشتاب ای نظامی زود ، دیر است

فلک به عهد و عالم زود سیر است

بهاری نو بر ار از چشمه نوش

سخن را دست و پایی تازه بر پوش

افسانه خسرو و شیرین ، باروایات گوناگون مدتها در میان ملل مشرق زمین رایج بوده است . شاعر بزرگ فارسی ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه خود هنگام بحث از خسروپرویز از این موضوع سخن گفته و از مهر و محبت میان شیرین و خسرو داستانی ضمنی آورده  این موضوع کار نظامی را که تصمیم گرفته منظومه ایی از دلباختگی های شیرین و خسرو بسازد هم دشوار میکند هم آسان . آسان از آن جهت که دلدادگی شاه ساسانی با شیرین زیبا به هنرمند امکان بی حد میداد تا به تاریخ سرزمین خود اشاراتی ضمنی کند ، کار و زحمت پرثمر و مقدس انسانهای عادی و مسائلی که از دیدگاه آنان مطرح است را به شیوه ای زیبا بیان کند ولی دشوار از آن جهت که فردوسی ، که نظامی او را عمیقا می ستوده پیرامون این موضوع سخن گفته بود و حرفی ناگفته نمانده بود .

خسرو و شیرین افسانه محبت در معنای واقعی کلمه است . اگر صحنه های کوتاه نبر بهرام چوبینه را مستثنا کنیم سراتاسر منظومه پیرامون قصه های عشقی خسروپرویز دور میزند  نظامی قدرت و عظمت  مهر و عشق را در غزل هایی که در جوانی سروده بود و همچنین قطعات گوناگون مخزن الاسرار ترنم کرده است . خسرو وشیرین یاد بود شکوهمندی از دلباختگی است بی جهت نیست که شاعر این افسانه ی محبت را با بیان اجمالی اندیش ی فلسفی خود اغاز می کند

مرا کز عشق برر باید شماری

مبادا تا زیم ز عشق کاری

فلک جز عشق محرابی ندارد

جهان بی خاک عشق آبی ندارد

اگر بی عشق بودی جان عالم

که بودی زنده در دوران عالم

کسی کز عشق خالی شد فسرد ست

گردش صد جان بود ، بی عشق مرده ست

منظومه خسرو وشیرین  ، نظامی را در سراسر سرزمین های خاور نزدیک بلند آوازه کرد . حتی در برخی کشورها به عنوان بزرگترین شاعر زمانه ستوده میشد

 چند بیت از مناظره بین خسرو وفرهاد در منظومه خسرو شیرین نظامی

نخست بار گفتش که : ز کجایی ؟

بگفت : از دار ملک اشنایی

بگفت : آنجا به صنعت در چه کوشند ؟

بگفت : اندوه خرند و جان فروشند

بگفتا : جان فروشی در ادب نیست

بگفت : از عشق بازان این عجب نیست

بگفت : از دل شدی عاشق بدینسان ؟

بگفت : از دل تو میگویی ف من از جان

بگفتا : عشق شیرین بر تو چون است ؟

بگفت :  از جان شیرینم فزون است

بگفتا : هرشبش بینی چو مهتاب ؟

بگفت : آری چو خواب اید ف کجا خواب ؟

بگفتا : دل زمهرش کی کنی پاک ؟

بگفت : انگه که باشم خفته در خاک

بگفتا : گر کسش ارد فرا چنگ ؟

بگفت :  آهن خورد ، ور خود بود سنگ

3- لیلی و مجنون :

نظامی این اثر را در مدت چهار ماه در شهریور ماه 567 -  584 هجری - به پایان رساند .

لیلی و مجنون ، منظومه یی عاشقانه است  که به درخواست اخستان ، شاه شیروان توسط نظامی سروده شده است .شاعر در مقدمه لیلی و مجنون  وحتی در متن ان حاشیه پردازی های بسیار کرده است و از ستمکاران و ستمدیدگان سخن گفته است و گاه راه اعتراض فرمانروایان را به عدل و داد خوانده است

شاعر قهرمانان منظومه ، قیس و لیلی  را نیز به مثابه ی تمثال هایی با صفات و سجایای نیک انسانی وبرای خوانند دوست داشتنی تصویر کرده است و این دو جوان ناکام را تا مرحله ی تمثال های جاویدان ادبیات جهانی سوق داده است . لیلی و مجنون افسانه محبت است . قیس و لیلی هردو نمونه ی  عشق حقیقی و آزادی اند که قرون وسطا برای همه ی انسان ها ، نا آشنا و غیر عادی بود .

در لیلی و مجنون ، قیس که یک شاعر و اندیشمند است و لیلی نیز هم شاعر و هم دلباخته شعر است . و زبان واسطه بین لیلی و مجنون میشود .

این داستان نخستین بار توسط نظامی به نظم در ام و مثابه یکی از اثار ارزنده جهانی تاثیر شگرفی در ادبیات ملل مشرق زمین داشته است

هر روز که صبح بردمیدی

یوسف رخ مشرقی رسیدی

کردی فلک ترنج پیکر

ریحانی او ترنجی از زر

لیلی ز سر ترنج بازی

کردی ز زنخ ترنج سازی

زان تازه ترنج نو رسیده

نظاره ترنج کف بریده

چون بر کف او ترنج دیدند

از عشق چو نار می‌کفیدند

شد قیس به جلوه‌گاه غنجش

نارنج رخ از غم ترنجش

برده ز دماغ دوستان رنج

خوشبوئی آن ترنج و نارنج

چون یک چندی براین برآمد

افغان ز دو نازنین برآمد

عشق آمد و کرد خانه خالی

برداشته تیغ لاابالی

غم داد و دل از کنارشان برد

وز دل شدگی قرارشان برد

زان دل که به یکدیگر نهادند

در معرض گفتگو فتادند

4- هفت پیکر

 

نظامی منظومه هفت پیکر را به درخواست علاء الدین کورپه اصلان فرمانروای مراغه در سال .575 -  592 هجری - به پایان رساند

نظامی موضوع این منظومه را از تاریخ ایران سزمین گرفته و قهرمان این منظومه بهرام گور ، پنجمین پادشاه سلسله ساسانیان است .

نظامی در سرودن هفت پیکر قصدی دیگر داشته است و سعی کرده چیزهایی که پیش از او درباره قهرمان داستان گفته اند بازگو نکند حتی مطالب ضمنی را که فردوسی آورده بوود با حالت و کیفیتی خاص به کار برده است  .

شاعر چیره دست در انجام منظومه هفت پیکر ، جهان بینی فلسفی  - اجتماعی خود به ویژه امال خود را در ظهور فرمانروای ایده ال به اوج میرساند . در این افسانه میبینیم که بهرام علی رغم همه تلاش ها و پیروزی های خود باز نمیتواند شاعر را قانع کند سراینده در پی قهرمانی است که از میان توده های وسیع مردم برخیزد

گوهر آمای گنج خانه راز

گنج گوهر چنین گشاید باز

کاسمان را ترازوی دو سرست

در یکی سنگ و در یکی گهرست

از ترازوی او جهان دو رنگ

گه گهر بر سر آورد گه سنگ

صلب شاهان همین اثر دارد

بچه یا سنگ یا گهر دارد

گاهی آید ز گوهری سنگی

گاه لعلی ز کهربا رنگی

گوهر و سنگ شد به نسبت و نام

نسبت یزدگرد با بهرام

آن زد و این نواخت این عجبست

سنگ با لعل و خار با رطبست

هرکه را این شکسته پائی داد

آن لطف کرد و مومیائی داد

روز اول که صبح بهرامی

از شب تیره برد بدنامی

کوره تابان کیمیای سپهر

کاگهی بودشان ز ماه و ز مهر

در ترازوی آسمان سنجی

باز جستند سیم ده پنجی

خود زر ده دهی به چنگ آمد

در ز دریا گهر ز سنگ آمد

یافتند از طریق پیروزی

در بزرگی و عالم افروزی

5- اسکندر نامه

 

نظامی چند سال آخر عمر خود را صرف سرودن اسکند نامه که از لحاظ حجم بزرگترین اثر اوست کرد . این اثر به دو بخش شرفنامه و اقبال نامه تقسیم میشود و بیشتر مورد رضایت اوست

نظامی در آغاز اثر سبب تصنیف کتاب را بیان داشته است . این قطعه ارتباط او را با کار خلاقه و این را که معنا و مفهوم زندگی را فقط در کار و تلاش می بیند آشکار میسازد

اسکندر نامه در میان همه منظومه های نظامی اثری است که بر اسا سوژه پیچیده تصنیف شده است و زمینه های وسیع اندیشگی را احاطه کرده است .

این منظومه علا رغم آن که در دوران پیری سروده شده زیباترین نمونه هنروری و سخنوری غالب ابیات منظومه تا حد یک ضرب المثل پر معنا و حکمت امیز است . حادثه ها در طراحی بدیع و زیبا دنبال میشود رمز ها و کنایه ها و معماهایی که در گفتگوی دارا و اسکند از آنها استفاهده می شود تفال اسکند با آینه و کبک .همه و همه رغب خوانند را برای خواندن اثر بیشتر میکند .

در اقبال نامه ، دومین بخش از اسکند نامه شاعر به تحلیل مسال علمی - فلسفی میپردازد . اقبال نامه با بازگشت اسکندر به یونان ، مشورت او با علما و دستور ترجمه یونانی کتابهایی که با خود آورده بود آغاز میشود

سکندر که خورشید آفاق بود

به روشن دلی در جهان طاق بود

از آن روشنی بود کان روشنان

برو انجمن ساختند آنچنان

چو زیرک بود شاه آموزگار

همه زیرکان آرد آن روزگار

چو شه گفت آن زیرکان گوش کرد

جداگانه هر جام را نوش کرد

بر آن فیلسوفان مشکل گشای

بسی آفرین تازه کرد از خدای

پس آنگاه گفت ای هنر پروران

بسی کردم اندیشه در اختران

برآنم که اینصورت از خود نرست

نگارنده‌ای بودشان از نخست

امید رستمی بازدید : 11 چهارشنبه 20 فروردین 1393 نظرات (0)

 

زندگی نامه فردوسی


حکیم فردوسی در "طبران
طوس" در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش ازدهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. ازاحوال او درعهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی کهاز املاک پدرش داشته به کسی محتاج

نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دستداده و به تهیدستی گرفتار شده است.

فردوسی از همان ابتدای کار که به کسبعلم و

دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعاتمربوط به گذشته ایران عشق می ورزید.

همین علاقه به داستانهای کهن بود که اورا به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت.
چنان که از گفته خود او درشاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه یاصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کارکرد.

او خود می گوبد:

بسی رنج بردمبدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
کهاز باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابشآفتاب

فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغازکرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی ازبزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی بهمرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بوددچار فقر و تنگدستی شد.

اَلا ای برآورده چرخبلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مراخوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال
پراکنده شد مال و برگشت حال

بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقهخودش و حتی سالها قبل از آن کهسلطان محمودبه سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اماچون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را بهنام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهدشناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت.

اما سلطانمحمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانیعلاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد.

علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست.

عضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهمشد (در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به اینموضوع اضافه شد) و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد.

ظاهراً بعضی ازشاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانانقدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند.

به هر حالسلطان محمود شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسیخشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مردچون رستم هست".

گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفتو چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد وچندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفتتا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت.

تاریخ وفاتش را بعضی 411 وبرخی 416 هجری قمری نوشته اند.

فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق بهخودش بود، به خاک سپردند.

در تاریخ آمده است که چند سال بعد، محمود به مناسبتی فردوسیرا به یاد آورد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان شد و به فکر جبرانگذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و ازاو دلجوئی کنند.

اما چنان که نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین بهطوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند.
از فردوسی تنها یکدختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است کهدختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.
شاهنامه نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانیوغزنویبه یادگار مانده است بلکه مهمترین سندعظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغتو گنجینه ادبـیات فارسی است.
فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو ودروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمیبرد.
او در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سننقدیم عشق می ورزید.

ویژگیهای هنری شاهنامه


"
شاهنامه"، حافظ راستین سنت های ملی وشناسنامه قوم ایرانی است. شاید بی وجود این اثر بزرگ، بسیاری از عناصر مثبت فرهنگآبا و اجدادی ما در طوفان حوادث تاریخی نابود می شد و اثری از آنها به جای نمیماند.
فردوسی شاعری معتقد و مومن به ولایت معصومین علیهم ‌السلام بود و خودرا بنده اهل بیت نبی و ستاینده خاک پای وصی می دانست و تاکید می کرد که:

گرت زین بد آید، گناه من است
چنین است و آیین و راهمن است
بر این زادم و هم بر این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم

فردوسی با خلقحماسهعظیم خود، برخورد و مواجهه دو فرهنگایران و اسلام را به بهترین روش ممکن عینیت بخشید، با تأمل در شاهنامه و فهم پیشزمینه فکری ایرانیان و نوع اندیشه و آداب و رسومشان متوجه می شویم که ایرانیانهمچون زمینی مستعد و حاصل خیز آمادگی دریافت دانه و بذر آیین الهی جدید را داشته وخود به استقبال این دین توحیدی رفته اند.

چنان که در سالهای آغازین ظهوراسلام، در نشر و گسترش و دفاع از احکام و قوانینش به دل و جان کوشیدند.

اهمیت شاهنامه فقط در جنبه ادبی و شاعرانه آن خلاصه نمی شود و پیش از آن کهمجموعه ای از داستانهای منظوم باشد، تبارنامه ای است که بیت بیت و حرف به حرف آنریشه در اعماق آرزوها و خواسته های جمعی، ملتی کهن دارد.

ملتی که در همهادوار تاریخی، نیکی و روشنایی را ستوده و با بدی و ظلمت ستیز داشته است.

شاهنامه، منظومه مفصلی است که حدوداً از شصت هزار بیت تشکیل شده است ودارای سه دوره اساطیری، پهلوانی، تاریخی است.

فردوسی بر منابع بازماندهکهن، چنان کاخ رفیعی از سخن بنیان می نهد که به قول خودش باد و باران نمی تواندگزندی بدان برساند و گذشت سالیان بر آن تأثیری ندارد.

در برخورد باقصه های شاهنامه و دیگرداستانهای اساطیری فقط به ظاهر داستانها نمی توان بسنده کرد.

زبان قصه هایاساطیری، زبانی آکنده از رمز و سمبل است و بی توجهی به معانی رمزی اساطیر، شکوه وغنای آنها را تا حد قصه های معمولی تنزل می دهد.

حکیم فردوسی خود توصیه میکند:

تو این را دوغ و فسانه مدان
به یکسانروش در زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معنی برد

شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرددائمی در هستی اند.

جنگ کاوه وضحاکظالم، کین خواهی منوچهر از سلم و تور،مرگ سیاوش به دسیسه سودابه و . . . همه حکایت از این نبرد و ستیز دارند.

تفکر فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه مدافع خوبی ها در برابر ظلم وتباهی است. ایران که سرزمین آزادگان محسوب می شود همواره مورد آزار و اذیتهمسایگانش قرار می گیرد.

زیبایی و شکوه ایران، آن را در معرض مصیبت هایگوناگون قرار می دهد و از همین رو پهلوانانش با تمام توان به دفاع از موجودیت اینکشور و ارزشهای عمیق انسانی مردمانش بر می خیزند و جان بر سر این کار می نهند.

برخی از پهلوانان شاهنامه نمونه های متعالی انسانی هستند که عمر خویش را بهتمامی در خدمت همنوعان خویش گذرانده است.

پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش،کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته اند.

شخصیت های دیگری نیز همچونضحاک و سلم و تور وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است.

آنهامأموران اهریمنند و قصد نابودی و فساد در امور جهان را دارند.

قهرمانانشاهنامه با مرگ، ستیزی هماره دارند و این ستیز نه روی گردانی از مرگ است و نه پناهبردن به کنج عافیت، بلکه پهلوان در مواجهه و درگیری با خطرات بزرگ به جنگ مرگ میرود و در حقیقت، زندگی را از آغوش مرگ می دزدد.
اغلب داستانهای شاهنامه بیاعتباری دنیا را به یاد خواننده می آورد و او را به بیداری و درس گرفتن از روزگارمی خواند ولی در همین حال آنجا که هنگام سخن عاشقانه می رسد فردوسی به سادگی و باشکوه و زیبایی موضوع را می پروراند.
نگاهی به پنج گنجنظامیدر مقایسه با شاهنامه، این حقیقت را بر ما نمایان تر می کند. در پنج گنج، شاعرعارف که ذهنیتی تغزلی و زبانی نرم و خیال انگیز دارد، در وادی حماسه چنان غریقتصویرسازی و توصیفات تغزلی شده که جای و مقام زبان حماسه را فراموش کرده است حالآنکه که فردوسی حتی در توصیفات تغزلی در شأن زبان حماسه، از تخیل و تصاویر بهره میگیرد و از ازدحام بیهوده تصاویر در زبان حماسی اش پرهیز می کند.

امید رستمی بازدید : 6 چهارشنبه 20 فروردین 1393 نظرات (0)

 

بسم الله الرحمن الرحيم

زندگي نامه سعدی

شيخ مصلح الدين سعدي شيرازي يكي از بزرگترين شعراي ايران است كه بعد از فردوسي آسمان زيباي ادبيات فارسي را با نور خود روشن ساخت و او نه تنها يكي از بزرگترين شعراي ايران بلكه يكي از بزرگترين سخنوران جهان مي باشد . ولادت سعدي در سالهاي اول سده هفتم هجري حدودا در سال 606 ه.ق در شهر شيراز ميباشد.

خانواده اش از عالمان دين بودند و پدرش از كاركنان دربار اتابك بوده كه سعدي نيز از همان دوران كودكي تحت تعليم و تربيت پدرش قرار گرفت ولي در همان دوران كودكي پدرش را از دست داد و تحت تكفل جد مادري خود قرار گرفت .او مقدمات علوم شرعي و ادبي را در شيراز آموخت و سپس در دوران جواني به بغداد رفت كه اين سفرآغاز سفرهاي طولاني سعدي بود .او در بغداد در مدرسه نظاميه مشغول به تحصيل شد كه در همين شهر بود كه به محضر درس جمال الدين ابوالفرج عبدالرحمن محتسب رسيد و از او به عنوان مربي و شيخ ياد
 مي كند.  پس از چند سال كه او در بغداد به تحصيل مشغول بود شروع به سفرهاي طولاني خود كرد كه از حجاز گرفته تا روم و بارها با پاي پياده به حج رفت . سعدي سفرهاي خود را تقريبا در سال 621 - 620 آغاز و حدود سال 655 با بازگشت به شيراز به اتمام رساند كه البته درخصوص كشورهايي كه شيخ به آنجا سفر كرده علاوه بر عراق ،شام ، حجاز كه كاملا درست بوده ،‌هندوستان ،‌غزنين ، تركستان و آذربايجان و بيت المقدس و يمن و آفريقاي شمالي كه ذكر كرده اند و اكثر اين مطالب را از گفته هاي خود شيخ استنباط نموده اند وليكن بنا بر نظر بسياري از محققين به درستي آن نمي توان اطمينان كرد بخصوص اينكه بعضي از آن گفته ها با شواهد تاريخي و دلايل عقلي سازگار نيست . شيخ شيراز دوستي محكمي با دو برادر معروف به صاحب ديوان يعني شمس الدين محمد و علاء الدين عطا ملك جويني وزراي دانشمند مغول داشته و آن طور كه از سخنان شيخ معلوم است او به تصوف و عرفان اعتقاد داشته و شايد در سلسله متصوفه داخل شده وهم چنين گفته اند كه محلي كه امروز مقبره او مي باشد خانقاهش بوده است .نكته مهمي كه بايد ذكر شود شهرت بسياري است كه اين شاعر بزرگ هم در حيات خود داشت و هم بعد از وفاتش كه البته اين نكته تازگي نداشته و در مورد شعراي ديگري نيز بوده است . اما آنچه كه قابل توجه و ذكر است اين است كه معروفيت سعدي فقط مختص به ايران نبوده حتي در زمان خودش به مرزهاي خارج ازا يرا ن مانند هندوستان ،آسياي صغير نيز رسيده بود و خودش در چند جا به اين شهرت اشاره داشته كه اين شهرت سعدي معلول چند خاصيت است اول اينكه او زبان شيواي خود را وقف مدح و احساسات عاشقانه نكرده ، دوم اينكه او شاعري جهانگرد بود و گرم و سرد روزگار را چشيده و تجارب خود را براي ديگران با زيبايي و شيريني بيان كرده و هم چنين وي در سخنان خود چه از نظر نثر و چه نظم از امثال و حكايات دلپذير استفاده نموده است و ديگر اينكه سعدي به شاعري شوخ طبع و بذله گو معروف است كه خواننده را مجذوب مي كند و همه اينها دست به دست هم داده و سبب شهرت او گرديده است .شيخ شيراز در دوران شاعري خود افراد معدودي را مدح كرده كه بيشتر اتابكان سلغري و وزراء فارس و چند تن از رجال معروف زمانش مي باشد و بزرگترين ممدوح سعدي از ميان سلغريان اتابك مظفر الدين ابوبكر بن سعد بن زنگي است كه سعدي در روزگار اين پادشاه به شيراز بازگشته بود و ممدوح ديگر سعد بن ابوبكر مي باشد كه سعدي گلستان را در سال 656 ه. ق به او تقديم مي كند و دو مرثيه نيز در مرگ اين شخص نيز سروده است و از ميان ممدوحان ، سعدي شمس الدين محمد و برادرش علاءالدين عطا ملك جويني را بيش از همه مورد ستايش قرار داده كه مدايح او هيچ شباهت به ستايشهاي ديگر شاعران ندارد چون نه تملق مي گويد و نه مبالغه مي كند . بلكه تمام گفتارش موعظه و اندرز است و متملقان را سرزنش مي كند و ممدوحان خود را به دادرسي و مهرباني و دلجويي از فقرا و ضعفا و ترس از خدا و تهيه توشه آخرت و بدست آوردن نام نيك تشويق و ترغيب مي كند .اين شاعر بزرگ در زماني دار فاني را وداع گفت كه از خود شهرتي پايدار به جا نهاد . سال وفات او را بعضي 691 ه. ق ذكر كرده اند و گروهي معتقدند كه او در سال 690 ه. ق وفات يافته كه مقبره او در باغي كه محل آن نزديك به سرچشمه نهر ركن آباد شيراز است قرار دارد. 

ويژگي سخن سعدي

مهمترين ويژگي سخن سعدي چه در نثر و چه در نظم فصاحت و شيوايي و شيريني كلام اوست و او توانست ازطرفي زبان ساده و فصيح استادان قبل را زنده كند و هم چنين خود را از قيد تصنعات عجيب كه درنيمه دوم قرن 6 و حتي در قرن 7 گريبانگير شعر فارسي شده بود رهايي بخشد . از خصوصيات شگفت انگيز سعدي در سخن ،آن دليري و شهامتي است كه در حقيقت گويي استفاده كرده است . در دوران مغول و جباران دست نشانده كه جز امارت و رياست و هوسراني چيزي در نظر نداشتند شيخ بزرگ حقايق را به صورت نظم و نثر بدون هيچگونه ترس و بي پرده آشكار بيان كرد و چنان فرياد كرد كه در هيچ عصر و زمان كسي به اين صراحت سخن نگفته و عجيب تر اينكه در همان هنگام تنها به صاحبان قدرت و حكومت نپرداخته بلكه از قاضي فاسد و صوفي دنيا دار و عبادت و رياضتي كه از روي صدق و صفا نبوده و نظر به خلق و مردم نداشته خودداري نكرده و به قول خود او در اين روزگار دوبار عمر كرده و تجربه آموخته و اينك تجربه را به كار مي برد و تمام اينها در سخنان شيرين و زيباي خود بيان مي كند.

معرفي آثار

آثار او به دو دسته منظوم و منثور تقسيم مي شود كه در آثار منثور او مشهورترين آنها كه شاهكار سعدي نيز مي باشد گلستان است . در آثار منظوم كه باز معروفترين و مشهورترين آنها بوستان مي باشد كه اين منظومه شعري در اخلاق و تربيت و وعظ و تحقيق سروده است و شامل 10 باب است كه عبارتند از 1- عدل 2- احسان 3- عشق 4- تواضع 5- وفا 6- ذكر 7- تربيت 8- شكر 9ـتوبه 10 مناجات و ختم كتاب ، كه شاعر تاريخ تمام شدن كتاب را در سال 655 ه .ق بيان كرده است كه اين كتاب را شاعر قبل از بازگشت به شيراز سروده و آن را به عنوان يك ارمغاني به شهر خود آورده است و هم چنين اين كتاب را به ابوبكر بن سعد بن زنگي تقديم كرده است

   2- مجموعه دوم ازآثار منظوم سعدي قصايد عربي است كه كمتر از 700 بيت است كه شامل: مدح ، نصيحت و يك قصيده مفصل در مرثيه المستعصم بالله است.

 3ـ مجموعه سوم شامل قصايد فارسي در موعظه و نصيحت و توحيد و مدح پادشاهان و رجال معروف زمان خود مي باشد

  4- چهارمين آثار او مرثيه هايي است كه شامل چند قصيده در مرگ مستعصم بالله و ابوبكر بن سعد بن زنگي و سعدبن ابوبكر و امير فخرالدين ابوبكر است و يك ترجيع بند بسيار معروف در مرثيه اتابك سعد بن ابوبكر

معلمعات و مثلثات 

6- ترجيعات 7- طيبات 8- بدايع 9- خواتيم10 ـ غزل قديم11- صاحبيه كه مجموعه اي است از بعضي قطعه هاي فارسي وعربي كه غالبا در مدح شمس الدين صاحب ديوان جويني است كه معروف به صاحيبيه است 12- مجموعه اي از اشعار هزل و دو مثنوي انتقادي شيرين و چند غزل و رباعي است .13- رباعيات 14- مفردات ، و كليات شيخ عنواني است كه به مجموعه آثار منظوم و منثور داده شده است كه تمام اين آثار را ابتدا خود شيخ جمع ‌آوري و مرتب نمود ولي بعد از وفات شيخ شخصي به نام علي بن احمد بن ابي بكر بيستون اين آثار را مرتب و تنظيم كرد . كتاب گلستان زيباترين كتاب نثر فارسي است و شايد بتوان گفت كه در سراسر ادبيات جهاني بي نظير است و داراي ويژگيهايي است كه در هيچ كتاب ديگري نيست . نثري است آميخته به شعر يعني براي هر شعر و جمله و مطلبي كه به نثر ادا شده يك يا چند شعر فارسي و گاهي عربي به عنوان شاهد آورده است  كتاب گلستان داراي 8 باب است كه عبارتند از :

1ـ در سيريت پادشاهان 2ـ در اخلاق درويشان 3ـ در فضيلت قناعت 4ـ در فوائد خاموشي 5ـ در عشق و جواني 6ـ در ضعف و پيري 7ـ در تاثير تربيت 8ـ در آداب صحبت .آثار منثور ديگر او عبارت است از : 1ـ مجالس پنجگانه ،‌كه شامل ذكر و مواعظ شيخ است . 2ـ رساله اي در پاسخ صاحب ديوان شمس الدين محمد جويني و جوابهاي شيخ است . 3ـ رساله اي در عقل و عشق كه سعدي به آن پاسخ گفته است .4ـ نصيحة الملوك كه نصايح الملوك هم گفته شده كه رساله اي است در باب سياست

گزيده اي از اشعار

(بوستان)

حكايات

چنان قحط سالي شد اندر دمشق كه ياران فراموش كردند عشق

چنان آسمان بر زمين شد بخيل كه لب تر نكردند زرع و نخيل

نجوشيد سرچشمه هاي قديم نماند اب جز آب چشم يتيم

نبودي به جز آه بيوه زني اگر بر شدي دودي از روزني

چو درويش بي رنگ ديدم درخت قوي بازوان سست و درمانده سخت

نه در كوه سبزي نه در باغ شخ ملخ بوستان خورده مردم ملخ

درآن حال پيش آمدم دوستي ازو مانده بر استخوان پوستي

و گرچه بمكنت قوي حال بود خداوند جاه و زر و مال بود

بدو گفتم اي يار پاكيزه خوي چه درماندگي پيشت آمد بگوي

بغريد بر من كه عقلت كجاست چو داني و پرسي سوالت خطاست

نبيني كه سختي بغايت رسيد مشقت به حد نهايت رسيد

نه باران همي آيد از آسمان نه بر مي رود دود فرياد خوان

بدو گفتم آخر ترا باك نيست كشد زهر جايي كه ترياك نيست

گر از نيستي ديگري شد هلاك ترا هست ،‌بط راز طوفان چه باك

نگه كرد رنجيده درمن فقيه نگ كردن عالم اندر سفيه

كه مردار چه بر ساحل است اي رفيق نياسايد و دوستانش غريق

من از بينوايي نيم روي زرد غم بينوايان رخم زرد كرد

نخواهد كه بيند خردمند ،‌ريش نه بر عضو مردم نه بر عضو خويش

يكي اول از تندرستان منم كه ريشي ببينم بلرزد تنم

منغص بود عيش آن تندرست كه باشد به پهلوي بيمار سست

چو بينم كه درويش مسكين نخورد بكام اندرم لقمه زهر ست و درد

يكي را به زندان درش دوستان كجا ماندش عيش در بوستان

غزليات

اي ساربان آهسته رو كارام جانم ميرود

وان دل كه با خود داشتم با دلستانم مي رود

من مانده ام مهجور از و بيچاره و رنجور ازو

پنهان نمي ماند كه خون برآستانم ميرود

محمل بدار اي ساروان تندي مكن با كاروان

كز عشق آن سرو روان گويي روانم ميرود

او ميرود دامن كشان من زهر تنهايي چشان

ديگر مپرس از من نشان كز دل نشانم ميرود

برگشت يار سركشم بگذاشت عيش ناخوشم

چون مجمري پر آتشم كز سر دخانم ميرود

با آن همه بيداد او و ين عهد بي بنياد او

درسينه دارم ياد او يا بر زبانم ميرود

باز آي و بر چشمم نشين اي دلستان نازنين

كه آشوب وفرياد از زمين برآسمانم مي رود

شب تا سحر مي نغنوم و اندرزكس مي نشنوم

وين ره نه قاصد ميروم كزكف عنانم مي رود

گلستان

حكايات

پارسايي را ديدم بركنار دريا كه زخم پلنگ داشت و به هيچ دارويي به نمي شد .مدتها درآن رنجور بود و شكر خداي عزوجل علي الدوام گفتي پرسيدندش كه شكر چه مي گويي ؟ گفت شكر آنكه به مصيبتي گرفتارم نه به معصيتي 

گر مرا زار بكشتن دهد آن يار عزيز تا نگويي كه در آن دم غم جانم باشد

گويم از بنده مسكين چه گنه صادر شد كو دل آزرده شد از من غم آنم باشد 

حكايت

درويشي را ضرورتي پيش آمد گليمي از خانه ياري بدزديد . حاكم فرمود كه دستش بدر كنند صاحب گليم شفاعت كرد كه من او را بحل كردم . گفتا به شفاعت تو حد شرع فرو نگذارم . گفت آنچه فرمودي راست گفتي وليكن هر كه از مال وقف چيزي بدزد قطعش لازم نيايد و الفقير لايملك هر چه درويشان راست وقف محتاجانست حاكم دست ازو برداشت و ملامت كردن گرفت كه جهان بر تو تنگ

آمده بود كه دزدي نكردي الا از خانه چنين ياري گفت اي خداوند نشنيده اي كه گويند خانه دوستان بروب و در دشمنان مكوب 

چون به سختي در بماني تن به عجز اندر مده

دشمنان را پوست بركن دوستان را پوستين

پادشاهي پسري را به اديبي داد و گفت اين فرزند توست تربيتش هم چنان كن كه يكي از فرزندان خويش اديب خدمت كرد و متقبل شد وسالي چند برو سعي كرد و به جايي نرسيد و پسران اديب در فضل و بلاغت منتهي شدند . ملك دانشمند را مواخدت كرد و معاقبت فرمود كه وعده خلاف كردي و وفا به جا نياوردي گفت بر راي خداوند روي زمين پوشيده نماند كه تربيت يكسانت و طباع مختلف 

گرچه سيم و رز زسنگ آيد همي در همه سنگي نباشد زرو سيم

بر همه عالم همي تابد سهيل جايي انبان مي كند جايي اديم

توانگر زاده اي را ديدم برسر گور پدر نشسته و با درويش بچه اي مناظره درپيوسته كه صندوق تربت ما سنگين است و كتابه رنگين و فرش رخام انداخته و خشت پيروزه درو به كار برده به گور پدر چه ماند خشتي دو فراهم آورده و مشتي در خاك بر آن پاشيده 

دروش پسر اين را بشنيد و گفت تا پدرت زير آن سنگهاي گران بر خود بجنبيده باشد پدر من به بهشت رسيده باشد 

خر كه كمتر نهند بر وي بار بي شك آسوده تر كند رفتار

مرد درويش كه با رستم فاقه كشيد

بدرمرگ همانا كه سبك بار آيد

وانكه در نعمت و آسايش و آساني زيست

مردنش زين همه شك نيست كه دشخوار آيد

به همه حال اسيري كه زبندي برهد

بهتر از حال اميري كه گرفتار آيد .

اول ارديبهشت، روز بزرگداشت سعدی؛ نابغه‌ای كه از عالي‌ترين آبشخورهای فرهنگی ايرانی - اسلامی سيراب شد و والاترين يادگاران را در عالم معرفت و انسانيت به بشريت پيشكش كرد، گرامی باد.

ابو محـمد مشرف الدين (شرف الدين) مصلح بن عـبدالله بن شرف الدين شيرازي، مـلـقب به ملـک الکـلام و افصح المتکـلمين بي شک يکي از بزرگـترين شاعـران ايران است کـه بـعـد از فردوسي آسمان ادب فارسي را به نور خـيره کنندهً خـود روشن ساخـت. اين روشني با چـنان نيرويي هـمراه بود که هـنوز پـس از گـشت هـفت قـرن تمام از تاثـير آن کـاسته نشده و اين اثـر پارسي هـنوز پابرجـا و استوار است. از احـوال شاعـر در ابتداي زندگـيش اطـلاعي در دست نـيست، اما آنچـه مسلم است، دانش وسيعـي اندوخـته بود. در حدود سال 606 هـجـري در شهـر شيراز در خـانداني کـه هـمه از عالمان دين بودند، چـشم به جـهان گـشود. مقـدمات عـلوم ادبي و شرعـي را در شيراز آموخت و سپس در حدود سال 620 براي اتمام تحـصيلات به بغـداد رفت و در مدرسه نظاميه آن شهـر به تحـصيل پـرداخت.

شب و روز تـلقـين و تکـرار بود

مرا در نظاميه آواز بود

بعـد از اين سفـر سعـدي به حـجاز، شام، لبـنان، و روم رفته چـنان کـه در اين ابـيات مشخص است:

در اقصاي عـالم بگـشتم بسي

بسر بردم ايام با هـر کسي

تمتع به هـر گوشه اي يافتم

ز هـر خرمني خوشه اي يافتم


سفـري کـه سعـدي در حـدود سال 620 آغـاز کرده بود، مقارن سال 655 با بازگـشت به شيراز پايان گـرفت و از آن پس زندگـي را به آزادگـي و ارشاد و خـدمت خـلق گـردانـيد. سـعـدي عـمر خـود را به سرودن غـزل ها و قـصائد و تاليفات رسالات مختـلف و وعـظ مي گـذراند. در اين دوره يکـبار نـيز سفري به مکـه کرد و از راه تـبريز به شيراز بازگـشت. نکـته مهـم در زندگي سعـدي اين است که در زمان زندگـيش شهـرت و اعـتبار خاصي گـرفت و سخـنانش مورد استـقبال شاعـران هـم عصرش قرار گرفت، آنچـنانکـه يکي از آنهـا بنام سيف الدين محـمد فرغـاني، چـنان شيفـته آثـار سعـدي بود کـه عـلاوه بر استـقبال از چـندين غـزل او چـند قصيده هـم در مدح او ساخته و براي او فرستاده که يکي از نمونه هاي آن در اينجا است:

چـنان دان که زيره به کرمان فرستم

به جـاي سخن گـر به تو جـان فرستم

سعـدي هـمچـنان به اندوختن و سرودن روزگـار مي گـرانيد و عـمر پـربار خـود را بدين گـونه سپـري مي کـرد اما اين بزرگ هـمواره سعـي و تلاش خـود را کافـي ندانسته، چـنانکـه در آغاز گـلستان مي گـويد:

يک شب تاًمل ايام گـذشته مي کـردم و بر عـمر تـلف کرده خـود تاًسف مي خوردم و سنگ سراچـه دل را به الماس آب ديده می سفتم و اين ابيات را مناسب حال خـود يافتم:

چـون نگـه مي کنم نمانده بسي

هـردم از عـمر مي رود نفسي

مگـر اين پـنج روزه در يابي

اي که پـنجاه رفت و در خـوابي

کوس رحـلت زدند و بار نساخت

خـجـل آنکـس کـه رفت و کار نساخت


به تصريح خـود شاعـر اين ابـيات مناسب حال او در تاًسف بر عـمر از دست رفته و اشاره به پـنجاه سالگـي وي، سروده شده است و چـون آنهـا را با دو بـيت زير که هـم در مقـدمهً گـلستان از باب ذکـر تاريخ تاليف کـتاب آمده است:

در اين مدت که ما را وقـت خـوش بود

ز هـجـرت ششصد و پنجاه و شش بود

مراد ما نصيحت بود گـفتـيم

حوالت با خدا کرديم و رفـتيم

سعـدي هـم در شعـر و هـم در نـثر سخـن فارسي را به کمال رسانده است و از ميان آثـار منظوم او، گـذشته از غـزليات و قصائد مثـنوي مشهـوري که به سعـدي نامه و بوستان شهـرت دارد، اين منظومه در اخـلاق و تربـيت و وعـظ است و در ده باب تـنظيم شده است: 1 - عـدل 2 - احـسان 3 - عـشق - 4 - تواضع 5 - رضا 6 - ذکـر 7 - تربـيت 8 - شکـر 9 - توبه 10 - مناجات و ختم کتاب. مهـمترين اثـر سعـدي در نثـر، کتاب گـلستان است که داراي يک ديباچـه و هـشت باب است : سيرت پادشاهـان، اخلاق درويشان، فضيلت و قناعـت، فوايد خـاموشي، عـشق و جـواني، ضعـف و پـيري، تاًثـير تربـيت و آداب صحـبت.

 

فوت سعـدي: وفات سعـدي را در ماًخـذ گـوناگـون به سال هاي " 694 - 695 " و " 690 - 691 " نوشته اند. آرامگاه شيخ مشرف الدين بن مصلح الدين سعدي شيرازي در 4 كيلومتري شمال شرقي شيراز، در دامنه كوه فهندژ، در انتهاي خيابان بوستان و در مجاورت باغ دلگشا واقع شده است. اين مكان در ابتدا خانقاه شيخ بوده كه وي اواخر عمر خود را در آنجا مي گذرانيده و سپس در همانجا مدفون گرديده است.

 

سـر آن ندارد امشب، کـه برآيد آفتابي

چـه خيال ها گـذر کرد و گـذر نکرد خوابي

به چـه دير ماندي اي صبح؟ که جان من در آمد

بزه کردي و نکـردند، مؤذنان ثـوابي

نـفس خـروس بگـرفت، که نوبـتي بـخـواند

هـمه بلـبلان بمردند و نماند جـز غـرابي

نفـحات صبح داني، ز چـه روي دوست دارم؟

که به روي دوست ماند، کـه برافکـند نـقابي

سرم از خداي خـواهـد، که به پايش اندر افتد

که در آب مرده بهـتر، که در آرزوي آبي

دل من نه مرد آن است، که با غـمش برآيد

مگـسي کـجا تواند، که بـيفکـند عـقابي؟

نه چـنان گـناهـکارم، که به دشمنم سپاري

تو بدست خـويش فرماي، اگـر کني عـذابي

دل هـمچـو سنگـت اي دوست، به آب چـشم سعـدي

عـجب است اگـر نگـردد، که بگـردد آسيابي

برو اي گـداي مسکين و دري دگـر طلب کن

که هـزار بار گـفتي و نيامدت جـوابي

سعدی از نگاه اروپاييان

از حدود 300 سال پيش که خاورشناسان اروپايي با ادبيات مشرق زمين آشنا شده اند با اشتياق فراوان به ترجمه اين آثار پرداخته اند از جمله اين آثار کتاب گلستان سعدی است. «گارسين دتاسی» خاورشناس غربی می گويد: «سعدی از مهمترين نويسندگان ايرانی است که نزد عموم مردم اروپا شهرت دارد.» بد نيست بدانيم که ويکتور هوگو نويسنده مشهور فرانسوی يکی از نويسندگان اروپايي است که از داستان های سعدی تاثير پذيرفته است.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون درباره یمطالب سایت چیست؟
    امکانات

    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 32
  • بازدید کلی : 592